جدول جو
جدول جو

معنی پر و پی - جستجوی لغت در جدول جو

پر و پی
(پَ رُ پَ / پِ)
پا. پر و پا. پایه. اساس
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پس و پیش
تصویر پس و پیش
عقب و جلو
پس و پیش کردن: اشیایی را که در جایی گذاشته شده جا به جا کردن و جای آن ها را عوض کردن، مردمی را که در جایی جمع شده اند به عقب و جلو راندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پر و پیمان
تصویر پر و پیمان
فراوان و بسیار از چیزی، پر پیمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروپی
تصویر پروپی
پا، پی، پایه، اساس
فرهنگ فارسی عمید
(پُ رُ پَ / پِ نَ / نِ)
پر و پیمان
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ یَ / یِ)
اساس. بنیان
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ پُ)
از اتباع است
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ)
پوچ
لغت نامه دهخدا
(وُپَ)
قدرت و توانائی و تاب وطاقت. (برهان). قدرت مقاومت و استقامت:
تو دادی مرا زور و آئین و فر
سپاه و دل و اختر و پا و پر.
فردوسی.
نه اسب و سلیح و نه پا و نه پر
نه گنج و نه سالار و نه بوم و بر.
فردوسی.
کسی را که یزدان نداده ست فر
نباشدش با جنگ او پا و پر.
فردوسی.
بماندند پیران بی پا و پر
بشد آلت ورزش و ساز و بر.
فردوسی.
نه گاوستم ایدر نه پوشش نه خر
نه دانش نه مردی نه پا و نه پر.
فردوسی.
بتاراج داد آن همه بوم و بر
کرا بود با او پی و پا و پر.
فردوسی.
و برای بی پا و پر رجوع به رده و ردیف آن شود. ورجوع به پای و پر شود
لغت نامه دهخدا
(پَ سُ)
یا پیش و پس. پس و پیش یکی شدن. دو مجرای شرم زن بهم پیوستن. افضاء: امراه مفضاه، زن که پیش و پس او یکی گردیده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پَلُ)
پا. پر و پا:
دریغ این بر و برز و بالای تو
رکیب دراز و پل و پای تو.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رو پُ)
حکایت صوت خیشوم و دهان خفته بخواب سنگین. قسمی آواز دهان وحلق و بینی بعضی از خفتگان. (یادداشت بخط مؤلف).
- خر و پف بلند شدن، خفتن و برآمدن آواز خرنا از دهان و خیشوم. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پُ رُ پَ / پِ)
خانه پر و پیمان، دارای آذوقۀ بسیار. انباری پر و پیمان، انباری پرآذوقه و ممتلی
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ)
پا: پر و پام نجس شده، پیش آمد: خوب پر و پائی برای فلان افتاده است. چنین پر و پائی برای هیچکس نیفتاده، بنیان محکم. اساس استوار: گفته های او پر و پائی ندارد.
- از پر و پا افتادن، آمد و رفت قطع شدن: آخر شب مردم که از پر و پا افتادند مطالعه بهتر می توان کرد.
- ، سکوت و آرامش یافتن.
- ، بیطاقت شدن. رجوع به پر و پای و رجوع به پا و پر شود
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ پَ / پِ رُ پِ)
پرپر. حرکت پر (؟) :
پر پروانه پی درک تف شمع بود
چونکه پر یافت بخواهد پر و پر پاریدن.
مولوی.
رجوع به پرپر شود
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ)
پای و پر. تاب و طاقت و قدرت و توانائی. (برهان) :
که کاوس بی فر و بی پر و پای
نشسته ست بر تخت بی رهنمای.
فردوسی.
و در فرهنگها این شعر را نیز به فردوسی نسبت کرده اند:
چو این گون هنرها بجای آورد
دلاور شود پرّ و پای آورد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پر و پیمان
تصویر پر و پیمان
پر ممتلی: انباری پر و پیمان پر از آزوقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر و پیمانه
تصویر پر و پیمانه
پر ممتلی: انباری پر و پیمان پر از آزوقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروپی
تصویر پروپی
پایه، اساس
فرهنگ لغت هوشیار
پا، پیش آمد: خوب پر و پا برایش افتاده. یا از پر و پا افتادن، سخت خسته و درمانده شدن، سکوت و آرامش یافتن، بی طاقت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پل و پا
تصویر پل و پا
پا پای رجل
فرهنگ لغت هوشیار
میان تهی جوف، میوه یا دانه ای که میانه آن خالی باشدبی مغز، بیفایده بیهوده، بی معنیمزخرفحرف پوچ، بلیط یا قرعه ای که برنده نباشد، بدون اخلاق حسنه بی مردانگی. یا هیچ و پوچ. هیچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر و پای
تصویر پر و پای
پای و پر پر و پا
فرهنگ لغت هوشیار
بالا زبر، قسمت خلفی تن از کمر ببالا ظهر، بیرون هر چیز جانب خارج، پس خلف وراء، آن سوی: خانه فلانی پشت مجلس است، طرف کند شمشیر و تیغ و مانند آن مقابل دمه لبه: با پشت شمشیر زد، نشستگاه مقعد، بام سقف، ظهر مقابل روی: (این رقمها که بر پشت اسطرلاب بود چیست) (التفهیم 300) -10 روی: (چو خورشید را پشت تاریک شد بدیدار شب روز نزدیک شد) (فردوسی) -11 صلب هر نسلی از طرف اجداد یا اولاد تبار نژاد دودمان تخمه دوده اصل نسب، پشتیبان پناه یار یاور کمک حامی معین معاضد ملاذ ملجا، یاوری حمایت مدد، تکیه اتکا. -15 مفعول امرد کونی ملوط مخنث حیز، فرار هزیمت. -17 پی دنبال متعاقب، دنباله بقیه بازمانده: این باران پشت دارد. -19 باطن،0 هر چیزی که برای تقویت سکر داخل شراب کنند. یا به پشت خفتن، طاق باز خفتن بر قفا خفتن، یا بر پشت خفتن (خسبیدن) یا پشت اندر پشت. پشت در پشت پشت به پشت پدر در پدر نسلابعد نسل. یا پشت به پشت آوردن، پشت بپشت دادن با هم مساعدت و معاضدت کردن، یا پشت به پشت دادن، یا پشت دو تا بودن، خمیده بودن، خم شدن در برابر کسی برای تعظیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر و پایه
تصویر پر و پایه
اساس بنیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس و پیش
تصویر پس و پیش
پساپیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس و پیش
تصویر پس و پیش
جابه جا، به صورتی غیر از صورت اصلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پر و پا
تصویر پر و پا
((پَ رُ))
پا، پیش آمد، از پا افتادن درمانده شدن
به پرو پای کسی پیچیدن: کنایه از مزاحمت و دردسر ایجاد کردن برای کسی
فرهنگ فارسی معین
پا و بخش بالایی آن، دست ها و پاها، گوشه و کنار
فرهنگ گویش مازندرانی
پوسته پوسته شده، ناصافی، آت و آشغال ریز
فرهنگ گویش مازندرانی
پس و پیش، عقب و جلو
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان کلیجان رستاق ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
از طرف پدر نسبت خانوادگی و خویشاوندی داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
از راه به پایین تا مچ و پاها
فرهنگ گویش مازندرانی
حرارت، گرما
فرهنگ گویش مازندرانی